جدول جو
جدول جو

معنی گوهر گسستن - جستجوی لغت در جدول جو

گوهر گسستن
(سَ رِ گِ رِ تَ)
کنایه از نثار کردن و ریختن گوهر بر چیزی است. (بهار عجم) (آنندراج) ، کنایه از فروباریدن باران است بر چیزی:
هوا بر سبزه اش گوهر گسسته
زمرد را به مروارید بسته.
نظامی (از بهار عجم).
، کنایه از تشعشعو پاشیدن نور است:
از این سو زهره در گوهر گسستن
و از آن سو مه به مروارید سفتن.
نظامی
لغت نامه دهخدا
گوهر گسستن
پاره کردن رشته گوهر، نثار کردن و ریختن گوهر، فروباریدن باران: هوا بر سبزه اش گوهر گسسته زمرد را بمروارید بسته. (نظامی)، پاشیدن نور تشعشع: ازین سو زهره در گوهر گسستن وزان سو مه بمروارید سفتن، (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(سَ تَ)
مخفف گوهر گسستن. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ رِ دَ دَ)
به قطعات کردن گوهر بر اثر ضرباتی که بر آن زنند:
همچو گوهر شکستنش خوار است
همچو سیماب بستنش دشوار.
خاقانی.
، کنایه از خندیدن و خنده کردن. (برهان قاطع) (آنندراج) (بهار عجم) (ناظم الاطباء) ، کنایه از زائل کردن یا زائل شدن منصب و دولت و از دست دادن دولت و منصب. (برهان قاطع) (بهار عجم) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
چو بدگوهران را قوی کرد دست
جهان بین که گوهر بر او چون شکست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سَ دُ دی دَ)
سوراخ کردن گوهر. (بهار عجم) (آنندراج). در سفتن، کنایه از انشای سخن کردن. (برهان قاطع) (بهار عجم) (مؤید الفضلا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قصه خوانی و آن را گهر سفتن هم میگویند. (برهان قاطع) (بهار عجم) (ناظم الاطباء). سخنان نغز گفتن. لطیفه گفتن. گهر سفتن، کنایه از بردن بکارت. (بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(صُ کَ دَ)
مهر گسلیدن. قطع کردن مهر و محبت:
از دگری چه حاصلم تا ز تو مهر بگسلم
هم تو که خسته ای دلم مرهم جان خسته ای.
سعدی.
تا تو به خاطر منی کس نگذشت در دلم
مثل تو کیست در جهان تا ز تو مهر بگسلم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
پاره کردن رشته گوهر، نثار کردن و ریختن گوهر، فروباریدن باران: هوا بر سبزه اش گوهر گسسته زمرد را بمروارید بسته. (نظامی)، پاشیدن نور تشعشع: ازین سو زهره در گوهر گسستن وزان سو مه بمروارید سفتن، (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
قطعه قطعه کردن گوهر با ضربات، خنده کردن خندیدن، از دست دادن دولت و جاه و مقام: چو بد گوهران را قوی کرد دست جهان بین که گوهر بر او چون شکست، (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
سوراخ کردن گوهر در سفتن، سخن آفریدن گفتار نغز گفتن، قصه گفتن، ازاله بکارت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه گوهر پاشد گوهر افشان، سخی جوانمرد، فصیح و بلیغ، ناصح واعظ، ابر بارنده
فرهنگ لغت هوشیار